وقتی استاد دانشگاهت بود و...[p1]
#استری_کیدز #بی_تی_اس #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #سناریو #فیکشن
× هی اینجا خیلی شلوغه نمیشه بریم یه بار خلوت تر؟
هانا:وای ات خیلی غر میزنی هاااا
لیلی: همه بارا این وقت شب شلوغه پس بشین و از نوشیدنیت لذت ببر.
آهی کشیدی و روی صندلی بلندی که کنار میز بار بار بود همراه دوستات نشستی.
بارمن: خانوما چی میل دارین؟
هانا: ۳ لیوان شراب آلبالو لطفا
بارمن سری تکون داد و مشغول ریختن شراب توی ۳ لیوانی شد که جلوتون قرار داشت.
نگاهی به اطراف انداختی، اکثرا دخترایی که کمتر از ۲۰ سال سن داشتن در حال رقصیدن با پسرای ه.ی.ز اونجا بودن. یعنی تو هم الان جزوی اونا حساب میشدی؟ نگاهی به دوستات کردی؛ مثل همیشه در حال لاس زدن بودن، اما اینبار با بارمنی که اونجا وایستاده بود. آهی کشیدی، تو هیچوقت شبیه دوستات یا دخترایی که اونجا بودن نبودی؛ و اگر الانم اینجا نشستی و در حال خوردن شراب قرمز رنگتی فقط به خاطر اسرار دوستاته نه چیز دیگه ای!
•گذشت زمان•
به ساعت نگاهی کردی، فقط یه ساعت از اومدنتون گذشته بود. هانا و لیلی در حال رقصیدن با پسرای بار بودن و تو هم همچنان کنار میز بار نشسته بودی و به نقطه ای نا معلوم خیره بودی که با شنیدن صدای آشنایی با خودت اومدی.
÷ سلام هَری
بارمن: اوه آقای هوانگ خوش اومدین
مرد لبخندی زد و بعد از دست دادن با مردی که حالا فهمیده بودی اسمش هَریه روی صندلی نشست.
÷ همون همیشگی رو لطف کن
هَری: البته آقا
مرد عینکشو کمی جابهجا کرد و به اطرافش نگاهی کرد. با دیدن افرادی که وسط بار در حال رقصیدن بودن آهی کشید.
÷ واقعا نمیتونم دختر و پسرای جوونی که به اینجا میان رو درک کنم
× استاد...هوانگ؟
با شنیدن صدای دخترک به سمتش چرخید
÷اوه خانوم کیم! انتظار نداشتم اینجا ببینمتون.
لبخندی زدی و سری تکون دادی.
×راستش بیشتر اومدم مراقب دوستام باشم*نگاهی به دوستات انداختی* تا یوقت مشکلی براشون پیش نیاد.
مرد متقابلا لبخندی زد و به چشم های مرواریدی دختر روبروش چند لحظه ای خیره شد و با صدای هری به خودش اومد.
هَری: این خانوم درست مثل شما هستن آقای هوانگ*نگاهی بهت کرد* از لحظه ای که اومدن فقط برای افراد داخل کلاب افسوس میخورن
هیونجین نگاهی بهت کرد
÷ افرادی مثل ایشون که اینطور با تفکر عمل کنن حالا دیگه کم پیدا میشن
کمی از خجالت سرخ شدی... دیدن استاد دانشگاهت اونم توی بار چیزی بود که اصلا فکرشم نمیکردی اتفاق بیوفته مخصوصا اگه اون فرد هوانگ هیونجین باشه.
× هی اینجا خیلی شلوغه نمیشه بریم یه بار خلوت تر؟
هانا:وای ات خیلی غر میزنی هاااا
لیلی: همه بارا این وقت شب شلوغه پس بشین و از نوشیدنیت لذت ببر.
آهی کشیدی و روی صندلی بلندی که کنار میز بار بار بود همراه دوستات نشستی.
بارمن: خانوما چی میل دارین؟
هانا: ۳ لیوان شراب آلبالو لطفا
بارمن سری تکون داد و مشغول ریختن شراب توی ۳ لیوانی شد که جلوتون قرار داشت.
نگاهی به اطراف انداختی، اکثرا دخترایی که کمتر از ۲۰ سال سن داشتن در حال رقصیدن با پسرای ه.ی.ز اونجا بودن. یعنی تو هم الان جزوی اونا حساب میشدی؟ نگاهی به دوستات کردی؛ مثل همیشه در حال لاس زدن بودن، اما اینبار با بارمنی که اونجا وایستاده بود. آهی کشیدی، تو هیچوقت شبیه دوستات یا دخترایی که اونجا بودن نبودی؛ و اگر الانم اینجا نشستی و در حال خوردن شراب قرمز رنگتی فقط به خاطر اسرار دوستاته نه چیز دیگه ای!
•گذشت زمان•
به ساعت نگاهی کردی، فقط یه ساعت از اومدنتون گذشته بود. هانا و لیلی در حال رقصیدن با پسرای بار بودن و تو هم همچنان کنار میز بار نشسته بودی و به نقطه ای نا معلوم خیره بودی که با شنیدن صدای آشنایی با خودت اومدی.
÷ سلام هَری
بارمن: اوه آقای هوانگ خوش اومدین
مرد لبخندی زد و بعد از دست دادن با مردی که حالا فهمیده بودی اسمش هَریه روی صندلی نشست.
÷ همون همیشگی رو لطف کن
هَری: البته آقا
مرد عینکشو کمی جابهجا کرد و به اطرافش نگاهی کرد. با دیدن افرادی که وسط بار در حال رقصیدن بودن آهی کشید.
÷ واقعا نمیتونم دختر و پسرای جوونی که به اینجا میان رو درک کنم
× استاد...هوانگ؟
با شنیدن صدای دخترک به سمتش چرخید
÷اوه خانوم کیم! انتظار نداشتم اینجا ببینمتون.
لبخندی زدی و سری تکون دادی.
×راستش بیشتر اومدم مراقب دوستام باشم*نگاهی به دوستات انداختی* تا یوقت مشکلی براشون پیش نیاد.
مرد متقابلا لبخندی زد و به چشم های مرواریدی دختر روبروش چند لحظه ای خیره شد و با صدای هری به خودش اومد.
هَری: این خانوم درست مثل شما هستن آقای هوانگ*نگاهی بهت کرد* از لحظه ای که اومدن فقط برای افراد داخل کلاب افسوس میخورن
هیونجین نگاهی بهت کرد
÷ افرادی مثل ایشون که اینطور با تفکر عمل کنن حالا دیگه کم پیدا میشن
کمی از خجالت سرخ شدی... دیدن استاد دانشگاهت اونم توی بار چیزی بود که اصلا فکرشم نمیکردی اتفاق بیوفته مخصوصا اگه اون فرد هوانگ هیونجین باشه.
۲۶.۸k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.